يادداشت ‏های شـــــبانه

يادداشت‏ های کوتاه - ابراهیم هرندی

تبلیغات تبلیغات

با حافظ

شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی که هایل بود، کشکی بود و غوغایی که در جمعِ ســـبکبارانِ سـاحل بود، کشکی بود فقیه و عاشق و معشوق و رند و شحنه، هم پیمان و همبازی و دسـتی که بجـام بـاده و پایـی که در گِل بـود، کشـکی بـود چه شبها تا سحر از کهکشان ها جلوه های ویژه باراندند چه سقف بی ستونی که میان آسمان و آرزو ول بود، کشکی بود هوای نافه ای کاخر صبا زان طره می بگشود، بَنگ و دود و کولاکی که در آغوش سبز بوته ی هِل بود، کشکی بود بساطِ مارگیری بود و سرکاری و بی باری و
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها