(غزلی به لهجه ی اصفهانی) زندگى با منى رفيوجى، چه بد تا مى كـُونِد آ پِيشی هر کِس و ناکِس منو رسوا می کـُونِد اينجا جاش نيس كه بگم، اما به ابوالفرض قسم خيلی اين دنيا با ما، كاراى بى را مى كـُونِد روزى صد مرتبه بندی دلى من پاره مى شِد تا كسى اشاره ای به جنگ و دعوا مى كـُونِد يُخده اينجاست دلم، يُخده دمِ هشت بهشت مِثلی يو يو می مونِد، اينجا و اونجا می کـُونِد تو ولاتى خودمون اينقذه ديپرس نبوديم كى ميگد سير و سياحت دلتو وا می کـُونِد هر چی میگم که؛ نِوِرمايند،
ادامه مطلب
طی ِاین مرحله بی همرهی خضر نکن ظلمات است، بترس از خطرِ گمـراهی (حافظ) انگلیسی ها همیشه ایران را کشوری یکپارچه می خواسته اند. هم از آنرو که ایران بزرگترین کشور در خاورمیانه است و نیز این که سروکله زدن با یک حکومتِ قدرتمند مرکزی در کشوری مانند ایران را بهتر و آسانتراز گفتگو با سرانِ آل ها و ایل ها و گروه های دینی و سیاسی می دانند. این سیاست را امریکا نیز پس از جنگِ جهانی دوم پی گرفته است. پس از انقلاب، هنگامی که در پی اشغالِ سفارتخانه امریکا در تهران، گروگان
ادامه مطلب
باز زيرِ نقاب، خـالی بـود آن همه کـَرّ و فـَر! خيالی بود آن تلاوت که می رسيد به گوش ضرب-آهنــگِ ماستـمالی بـود هرچه پهپاد و هرچه موشک بود همه پوشالی، ارتحالی بود چشم و گوش و دل و دماغ همه همه کوری، کری و لالی بود راه ها سوی چاه ها می رفت باز هر پاسخی سئوالی بود ما به خورشيد رنگ خون داديم ورنه خوشرنگ و پرتغالی بود می درخشيد شاد و می رخشيد آسـمانش به آن زلالی بـود باز شـرمنده شد خداوندی که هوادار اين حوالی بود؟
ادامه مطلب
نزدیک به نیم سده است که انگار هر روز برای ما ایرانیان، روزی بحرانی ست و هیچ روز و هفته و ماهی، زمانِ مناسبی برای پرداختن به گرفتاری های آنچه "زندگیِ معمولی" پنداشته می شود، نیست. هربار که کسی، سخنی درباره ی هزار و یک موضوع روزمره ای سخنی می گوید و یا چیزی می نویسد، یکی با لهجه ی حق بجانبی می پرسد فلانی: حالا وقت این حرف هاست؟ این پرسش که در حقیقت پاسخی پرسش نماست، پیش پنداره های نادرستی در خود دارد که یکی از آن ها این است که، زندگی معمولی غیر سیاسی ست.
ادامه مطلب
می آيــد و نـمی آيــد، نـــوروز، ســال هـا سـال اســت يعنی که سال ها سال است که حال ما همين حال است . تـحـويل مـی شــود سـالی، آنـگاه مـی زنـی فــالی شايد که نو شود حالی، نه، بازهم همان فال است ! . گويند روز پيروزی ست، نوروز راز بهروزی ست اما کـدام پيـروزی، يا اين چـه "احسـن الحال" است؟ . چون ره بـَرَد به بهروزی، خواب و خـيال نـوروزی کی نو شود زمان تا کار براين روال و منوال است؟ . نـه، نـو چگونـه گـردد روز، تا ســرزميـن مـا هـر روز يا دست شاه خود خواهی ست،
ادامه مطلب
بله، من درست شصت سال پیش برنده این جایزه شدم و یک شاهی از این پولی که ماهانه پرداخت می شد را ندیدم. درست یادمه که کلاس دوم دبستان بودم و به هر تابلو و آگهی و کتابی که می رسیدم، خیره می شدم و کوشش می کردم که نوشته هاش را بخونم. اما مگه می شد. یک شب، روزنامه ای را که بابام آورده بود خونه، برداشتم و با دیدنِ دخترکی که هردو پاش را تو یک لنگه کفش باباش کرده بود، کنجکاو شدم ببینم چرا این کار را کرده. هرچه سعی کردم بخونم، نشد.
ادامه مطلب
خ وشبختانه امسال، سالِ نو خودبخود تحويل نخواهد شد، بلکه رهبر معظم انقلاب، پس از دریافتِ آن از حضرت ولی عصر (عج)، تصميم خواهند گرفت که آيا به مصلحتِ اسلام و نظام هست که آن را در اين بُرهه از زمان تحويل کنند يا نه. علمای اعلام گفته اند که اين که تا حالا ما روی موضوعی ِبه اين حساسی کار نکرده بوديم، اشتباه محض بوده است و اميدواريم که خداوند تعالی از سر تقصيرات اين اُمت بگذرد. سال را بايد مقام ولايت عظمی از دست ولی عصر تحويل بگيرند و اگر مصلحت دانستند به امت
ادامه مطلب
نوروز، جشنِ پیروزی؛ زندگی برمرگ، بهار بر زمستان، هستی بر نیستی، گرما بر سرما، روشنایی بر تاریکی، شادمانی بر اندوه، ترسالی بر بدسالی، سبزی بر خشکی، سرخی بر زردی، خُّرَمی بر خمودگی، و ترانه بر تباهی ست. اگرچه این روز اکنون شکلی نمادین دارد و برای ایرانیان و بسیاری از مردمان حوزه ی نوروزی، سرآمدِ سنّت های نیکو و یادآور روزگاران کهن آنهاست، اما رازِ ماندگاری نوروز در جایگاه زمانی آن است . نوروز برآیند فرهنگی ی پدیده ای طبیعی ست.
ادامه مطلب
اُ سکار وایلد مردم را به دو دسته بخش بندی کرده است؛ یکی آن ها که مردم را گروه بندی می کنند و دیگر آن ها که چنان نمی کنند. نکته ای که می خواهم در اینجا بنویسم، مرا در رده نخست می گذارد و آن این است که در یک دسته بندی اختیاری می توان گفت که هر کشورِ پیرامونی در جهان کنونی دارای دو فرهنگ است؛ یکی فرهنگ بومی و دیگر فرهنگی که ریشه در ارزش های مدرنِ غربی دارد. این چگونگی در بسیاری از سرزمین هایی که امروزه “کشور”، خوانده می شود – بویژه کشورهایی که تجربه استعمار
ادامه مطلب
شبِ یلداست، ننشین خانه، برخیز و بیا امشب رها کن تا شوی از دردِ بی راهی، رها امشب " بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم " وگرنه غم نماید هردومان را کله پا امشب دلم تنگ است و با من، بی تو دائم برسرِ جنگ است بیا ای آنکه هم دردِ منی و هم دوا امشب " هوا بس ناجوانمردانه سرد است"... آیی... لامصب الا ای آفتابِ رندگی، از در درآ امشب چرا هرگز نشد ما بادبادک هایمان را ، ...آه بیا با هم کنیم آن بادبادک ها هوا امشب " تو را من چشم در راهم"، تو را از خویش می
ادامه مطلب